رؤیای مامان و بابا

منم بابا شددددددددددددددددددددددددددددم

1393/12/28 18:47
نویسنده : بابایی
128 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بابایی کوچولوی خودم.

خداجونم خیلی دوستت دارم . بهترین عیدی تمام عمرم رو بهم دادی .

یه کوچولوی ناز که خدا توی دل مامانی قرار داده تا بزرگ بشه و بیاد توی بغل مامان و باباش.

تقریباً ساعت 11:46 صبح 28 اسفند 1393 بود که یه پیامک از طرف مامان برام اومد . 

«سلام بابا بهرام جون من دارم میام ..شدم عیدی خدا براتون»

وقتی پیامک رو خوندم گیج شدم . چند بار پیام رو از دوباره خوندم . از خود بیخود شدم .

پیش عموت بودم . رفتم بیرون به مامانی زنگ زدم . باورم نمی شد . اصلاً نمی دونستم چیکار می کنم .

نزدیک بود بخورم به در و دیوار . نمی دونی با چه سرعتی خودمو رسوندم خونه .

خدا خیلی مارو دوست داشت که تو رو به ما داد . الآن تقریباً یک ماهه هستی .

من و مامان هشت ماه دیگه عاشقانه و بی صبرانه منتظرت هستیم تا به دنیا بیایی و بشی تمام زندگیمون .

دوستت دارم بابایی .

ببببببببببببببببوووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسس گربه ای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)