منم بابا شددددددددددددددددددددددددددددم
سلام بابایی کوچولوی خودم.
خداجونم خیلی دوستت دارم . بهترین عیدی تمام عمرم رو بهم دادی .
یه کوچولوی ناز که خدا توی دل مامانی قرار داده تا بزرگ بشه و بیاد توی بغل مامان و باباش.
تقریباً ساعت 11:46 صبح 28 اسفند 1393 بود که یه پیامک از طرف مامان برام اومد .
«سلام بابا بهرام جون من دارم میام ..شدم عیدی خدا براتون»
وقتی پیامک رو خوندم گیج شدم . چند بار پیام رو از دوباره خوندم . از خود بیخود شدم .
پیش عموت بودم . رفتم بیرون به مامانی زنگ زدم . باورم نمی شد . اصلاً نمی دونستم چیکار می کنم .
نزدیک بود بخورم به در و دیوار . نمی دونی با چه سرعتی خودمو رسوندم خونه .
خدا خیلی مارو دوست داشت که تو رو به ما داد . الآن تقریباً یک ماهه هستی .
من و مامان هشت ماه دیگه عاشقانه و بی صبرانه منتظرت هستیم تا به دنیا بیایی و بشی تمام زندگیمون .
دوستت دارم بابایی .
ببببببببببببببببوووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسس گربه ای